چقد وختی زندگی آدم روی ریتم باشه، هفتهش کش میاد! به اندازهی دو هفته طول کشیده این هفته و هنوزم تموم نشده!
این هفته، شنبهش عروسی یکی از دوس جونام بود ^_^ اولین نفر از مهمونای عروس ما توو سالن بودیم! ساعت ۷:۱۵! به دوستام میگم بچهها تا حالا شده توو عروسی به ساعت نگاه کنین ۷:۱۵ باشه؟! تا حالا این ساعت عروسی رو دیده بودین؟ ! ما از بس زود رسیده بودیم فامیلای داماد فک میکردن ما از فامیلای درجه یکیم! چنان استقبالی ازمون کردن که!
یکشنبهش هم یه دوست قدیمی رو دیدم که ۸ سال پیش فک میکردم، ده سال دیگه وختی توو شرکتم نشستم وارد اتاقم میشه و اونجا دوباره همدیگرو میبینیم! ولی الان بعد ۸ سال تنها اتفاقی که افتاده بود اون حسابی چاق شده بود و سر کار سابقش بود و من با خواهری داشتم میرفتم مانتو مدرسشو بگیره! و دیگه اینکه اون اصلن متوجهه منم نشد :| [آیکن تف به سرنوشت]
سه شنبه با خواهری رفتیم یه سر دانشگاه ما و ازونورم رفتیم نمایشگاه لوازم تحریر ^___^ وختی میرم همچین نمایشگاههای حس میکنم ۱۰ساااال جوون شدم!
بعدشم رفتیم قندون جهیزیه رو دیدیم! آخ که چقــــــــــــــد خوووبه این فیلم! :) [آیکن حس خوب]
پنجشنبه هم رفتیم امامزاده و حس میکردم بعد از مدتهاست که دارم یاسین میخونم!
لاک پشت خواهری رو هم بالاخره بردیم اونجا چالش کردیم! توو باغچهی بالای قبر باباییم :'(
تمام مدت این آهنگ محسن چاووشی که میخونه: مثل جوجهی مرده تووی باغچه خاکم کرد/ آه چشمای طوسی/آه چشم ویروسی!!! / بعد از این به هر دردیییی مبتلا بشم خوبه/مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مردم... از تو درد لذت بخش هر چی میکشم خوبه...
البته اون لحظات همون تیکهی جوجه مردهشو فقد یادمون بود، ولی بعدش که با خواهری آهنگو گوش دادیم و ادامهشو یادمون اومد، حساااابی له شدیم! لهه لهااا!
صبحم قراره دوستم جایی سخنرانی کنه و از من خواسته همراهش باشم!
حس خوبیه وختی در حال پیشرفتی و شاهد پیشرفت دوستات.
+پستم طولانیه چون همونطور که گفتم، هفتهم طولانی بوده! ㄟ(ツ)ㄏ
+خدایه شکــــــــــــــرت :)
+شیشم بهمن نوشت:اصلن یادم نمیاد اون زمان چرا اینو منتشر نکردم، ولی الان که خوندمش کلی خاطره برام زنده شد!!! دلم خواست منتشرش کنم :))