عاااالی بود!
همین الان کتاب دانشکده کسب و کار(برای آنانکهـ دوس دارند به دیگران کمک کنند) رو تمومیدم و چقد توو این بُرهه از زندگیم به خوندن همچین کتابی نیاز داشتم!! نه اینکه بخوام وارد بازاریابی شبکهای شم، نه! ولی این کتاب سراسر دارای نکات ارزشمندیه که به درد همهی ما میخوره!
کتاب بعدی رو هم امروز غروب توو همین پست معرفی میکنم :)
+دیدی بدقول شدم! قرار بود دیروز غروب کتاب معرفی کنمااااا ولی یه موقعیتی پیش اومد و دیروز حساااابی خوش گذروندیم و توو شُرشُر بارون، خیس و آب کشیده برگشتیم ㄟ(ツ)ㄏ
کتابِ «پینگ:قورباغهای در جستجوی برکهای نو»
استوارت ایوری کلد
ترجمه فرخ بافنده
نشر: راشین
۹۶ صفحه هم بیشتر نیست
+داریم میریمـ سفر ^_____^ از سفر برگشتم سریع میخونم کتابُ :) اگه کسی کتابُ خونده یا توو این تایم میتونه بخونه، نظرشُ بگه پلیز [گل]
+خدایا شکــــــــــــــرت :)
چقد وختی زندگی آدم روی ریتم باشه، هفتهش کش میاد! به اندازهی دو هفته طول کشیده این هفته و هنوزم تموم نشده!
+خدایا صدهزار مرتبه شکــــــــــــــرت :)
چقد وختی زندگی آدم روی ریتم باشه، هفتهش کش میاد! به اندازهی دو هفته طول کشیده این هفته و هنوزم تموم نشده!
این هفته، شنبهش عروسی یکی از دوس جونام بود ^_^ اولین نفر از مهمونای عروس ما توو سالن بودیم! ساعت ۷:۱۵! به دوستام میگم بچهها تا حالا شده توو عروسی به ساعت نگاه کنین ۷:۱۵ باشه؟! تا حالا این ساعت عروسی رو دیده بودین؟ ! ما از بس زود رسیده بودیم فامیلای داماد فک میکردن ما از فامیلای درجه یکیم! چنان استقبالی ازمون کردن که!
یکشنبهش هم یه دوست قدیمی رو دیدم که ۸ سال پیش فک میکردم، ده سال دیگه وختی توو شرکتم نشستم وارد اتاقم میشه و اونجا دوباره همدیگرو میبینیم! ولی الان بعد ۸ سال تنها اتفاقی که افتاده بود اون حسابی چاق شده بود و سر کار سابقش بود و من با خواهری داشتم میرفتم مانتو مدرسشو بگیره! و دیگه اینکه اون اصلن متوجهه منم نشد :| [آیکن تف به سرنوشت]
سه شنبه با خواهری رفتیم یه سر دانشگاه ما و ازونورم رفتیم نمایشگاه لوازم تحریر ^___^ وختی میرم همچین نمایشگاههای حس میکنم ۱۰ساااال جوون شدم!
بعدشم رفتیم قندون جهیزیه رو دیدیم! آخ که چقــــــــــــــد خوووبه این فیلم! :) [آیکن حس خوب]
پنجشنبه هم رفتیم امامزاده و حس میکردم بعد از مدتهاست که دارم یاسین میخونم!
لاک پشت خواهری رو هم بالاخره بردیم اونجا چالش کردیم! توو باغچهی بالای قبر باباییم :'(
تمام مدت این آهنگ محسن چاووشی که میخونه: مثل جوجهی مرده تووی باغچه خاکم کرد/ آه چشمای طوسی/آه چشم ویروسی!!! / بعد از این به هر دردیییی مبتلا بشم خوبه/مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مردم... از تو درد لذت بخش هر چی میکشم خوبه...
البته اون لحظات همون تیکهی جوجه مردهشو فقد یادمون بود، ولی بعدش که با خواهری آهنگو گوش دادیم و ادامهشو یادمون اومد، حساااابی له شدیم! لهه لهااا!
صبحم قراره دوستم جایی سخنرانی کنه و از من خواسته همراهش باشم!
حس خوبیه وختی در حال پیشرفتی و شاهد پیشرفت دوستات.
+پستم طولانیه چون همونطور که گفتم، هفتهم طولانی بوده! ㄟ(ツ)ㄏ
+خدایه شکــــــــــــــرت :)
+شیشم بهمن نوشت:اصلن یادم نمیاد اون زمان چرا اینو منتشر نکردم، ولی الان که خوندمش کلی خاطره برام زنده شد!!! دلم خواست منتشرش کنم :))
دیروز سیزدهم شهریور بود :)
روز بزرگداشت ابوریحان بیرونی و روز نقشه بردار... روز تعاون هم بود.
حالا من کاری به ایناش ندارم.
گفته بودم ۱۳ عدد شانسمه... و دیروز ۱۳ـُم شهریورماه بود :)
روزی که بعد از سه ماه خودسازی فشرده، سه ماه تلاش با حس فوقالعادهی پیشرفت قرار بود زندگیم بیفته روی ریتم :)
دیروز وااااقعا شروع خوبی داشتم، همه چیز در مورد خودم همونجور پیش رفت که میخواسدم ^_^
قاعدتاً وختی تصمیم میگیری یه کار بزرگ قد بزرگی خودت انجام بدی، فقد خودتی که این تصمیمُ گرفتی و از آدمای کوچیک اطرافت نباید انتظار همکاری داشته باشی، اونا هم که تصمیم نگرفتن توو کار بزرگت همراهیت کنن!
میخوام بگم همه چیز این سه ماه فوقالعاده و روی روال نبوده، ولی تا اون جاییش که به خودم مربوط میشده هم فوق العاده و روی روال نبوده اما روو به پیشرفت بوده و این حس خوبیه :)
+خدایا شکــــــــــــــرت :)
+دیروز لاک پشت آبجیم مرد :(( یا شایدم دیروز متوجه شدیم که مُرده! همین قدر غم انگیز... دیشب حس میکردم الان از غصه میترکم :'( اگه اینجا ماجراشو نگم شاید دیگه هیچوخت راجع بهش صحبت نکنم و مغزم مثل تمام خاطرات خیلی ناخوشایند برای فراموشیش تلاش کنه و این خاطره به طور ناخوداگاه (بدون اینکه به یاد بیارم بخاطر این خاطرهس) روی رفتارای آتیم تاثیر بذاره... (اون مربع قرمز رنگ بالا سمت چپ، زیر چهارده شهریور)
فیبی: فقط بگو موهاشُ بو کردی یا نه؟
راس: موهاشُ بو کرده باشم؟ مثلا اگه بو کرده باشم چی؟!
فیبی: نود درصد فرومونهای یه زن از سرش خارج میشه ، واسه همینه زنها کوتاهترن، که وقتی مردا بغلشون میکنن، عاشقشون بشن 😍
[Feriends]
+مخاطبْ خاص
+وختی نصف شبی سریال تماشا کردنت میاید!
+خدایا شکــــــــــــــرت :)